امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

من و وروجک هام

ویژگی های رفتاری مهرانا خانوم

برای بار اول تو پنج ماهگی و۱۸ روزگی روبروی تی وی خوابت برد😋😋 تایممون عصر بود و اومدم ک برنج کته کنم و گذاشتم روی کاناپه ک به اشپزیم برسم اما چون از۶صبح تا ۱۰صبح بیدار بودی یهو خوابت برد و البته ۵ دقیقه ای بیدار شدی چون هنوز عادت نداری بدون قنداق بخوابی😘 اینروزها اغو اغو میکنی و خیلی دست و پا میزنی.. هر وسیله ای ک بسمتت بیاریم تلاش میکنی ک با دستت بگیری و بیشتر از همه تلاشت با دست چپه😘😘 سر سفره غذا واویلایی..گررررریه و دست و پا ک بهت غذا بدیم و اگه در حین غذا خوردن لحظه ازت غفلت کنیم گررررریه و اشک وقهر و.. راه میندازی😃😃 سر سفره میزارمت کنارم و دستت یه تیکه نون میدم ک باهاش بازی کنی و هنوز غذا رو شروع نکردم ...
22 آذر 1397

هیجان دلمی دخترم💕💕💕

قربون خنده هات برم دختر گلم...💕نفس مامان..💕عمر منی..💕یه تار موهاتو به کل دنیا نمیدم..💕 چند روزی بود ک سرماخوردی و یک شب خیلی اذیت شدی و تب و سرفه و..نمیزاشت ک بخوابی بعد تو گروه خاله هات پیام دادم ک کی بیداره و شرح حالتو گفتم و کمک خواستپ اون لحظه خاله خیری کلی راهنمایی و مشاوره داد و همه توصیه هاشو موب مو انجام دادم و به نیم ساعت نکشیده هرچی تو گلو و چرک سینه بود زد بیرون و ررررراحت خوابیدی😘اینم از خوبی های خواهر و خاله داشتن 😘😘 فرداشم برا خاله ندا تعریف کردم و ایشونم از مامانش کمک خواست و یه دارو محلی به اسم اهلیلی برات درست کرد و تا میخوردی هرچی عفونت گلو و سینه بود رو خالی میکردی و راحت میشدی دو سه روز بیشتر سرماخ...
22 آذر 1397

دنیای خواهر برادری

درحال تماشای عمو پورنگ بودی و میخواستی ک مهرانا رو بغلت بزارم و باهم دیگه تی وی نگاه کنید 😄 وقتی گذاشتم روی پاهات اونقد حس بزرگی و مسولیت گرفتی ک مدام حرکات و کارهای عموپورنگ رو به زبون خودت برا اجی تکرار میکردی...میگفتی:آزی(اجی)عمو پورنگ اِخنده(میخنده)و.. گاهی هم ک اجی تکون میخورد میترسیدی از پان بیفته ک میگفتی آزی نکن😃😃 قربون مهرو محبتت برم ک با تموم شیطنت ها و نوازش های گاه و بی گاه هوای اجی مهربونت رو داری😘😘💕💕اونقد مهربونی و هم دیگه رو دوست دارین ک هردوتون در نبود یکی دیگه خیلی بی حوصله اید و تاهمو میبینید کلی ذوق میکنید و میخندید😘😘😘😘 جدیدا بهت میگیم آجی چیه؟میگی ناز نازی و تا اجی این جمله رو میشنوه از ته ...
22 آذر 1397

قایم موشک من و امیررضا

داریم قایم موش‌ک بازی میکنیم و فک میکنی همینکه چشمات جایی نبینه کلا دیده نمیشی😁😁😁😁 از پشت پرده صدا میزدی مااامااااا آقا نیستش...رفت خانه شون..منم میپرسیدم کی برمیگرده؟؟جواب میدادی فردا😁😁😂😂😂😂این همه سوال و جواب هم سبب نمیشه من جاتو پیدا کنم😂😂😂 پشت پرده اتاقت جدیدا جای امنی هست برا وقتی ک میخوام لباستو عوض کنم و میخوای فرار کنی😂هرچند خداروشکر هیچوقت با زور و گریه ب کاری اجبار نمیشی و نمیکنیم و همیشه لبخند ب لب و با شوخی و خنده و قلقلک پیش میریم😘😘 بازی دالی موشه من و موش کوچولو😁 ...
20 آذر 1397

اقا مدیر مدرسه ما😩

همچنان عااااشق مدرسه و دانش اموزا و بازی های تو مدرسه مخصوصا روزی ک بچه ها ورزش دارن اونروز از دم در مدرسه ک سوار ماشین میشنی به یک دقیقه نکشیده خوابت میبره اونم خواب عمییییییق و چند ساعته😚😚الهی قربون خوابیدنت برم ک وقتی میخوابی چقد چهرت اروم میشه و خونه سوت وکور و دلگیر😘😘 گاهی خیلی تریپ مدیریت برمیداری و کلاسی ک دانش اموزاش شلوغ کنن رو تذکر میدم و توهم پیشت سرمن میری همون کلاس و جملات منو تکرار میکنی و اون لحظه س ک همگی بزور جلوی خنده هامونو میگیریم(سه خبه؟؟یعنی چخبره؟😄😄ساتت یعنی ساکت😃😃 و..) اوایل سال وقتی با دانش اموزی برخورد جدی داشتم تو میامدی و دست منو میگرفتی و میبردی پیش همون دانش اموز و میگفتی آستی(یعنی آشتی کنید...
20 آذر 1397

وقتی لباس جدید میپوشی

وقتی لباس جدید میپوشی گوشی رو میاری و میری یه جا میایستی و میگی اسک..بخند..(بهم بگو بخند و عکس بگیر)😘 قربون پسرم خوشتیپم برم ک ب عکس ختم نمیشه و میری روبرو اینه میگی آقا اوشتیپه(خوشتیپه)😄😄 بعدشم شونه میزنس ب موهات واصرررررار ک عطر بزنی😘😘😘 ...
20 آذر 1397